Warning: include(/home/alire147/public_html/wp-admin/css/colors/ectoplasm/76318): failed to open stream: No such file or directory in /home/alire147/public_html/wp-includes/class-wp.php on line 787

Warning: include(): Failed opening '/home/alire147/public_html/wp-admin/css/colors/ectoplasm/76318' for inclusion (include_path='.:/usr/lib/php:/usr/local/lib/php') in /home/alire147/public_html/wp-includes/class-wp.php on line 787

Warning: include(/73778): failed to open stream: No such file or directory in /home/alire147/public_html/wp-includes/class-wp.php on line 788

Warning: include(): Failed opening '/73778' for inclusion (include_path='.:/usr/lib/php:/usr/local/lib/php') in /home/alire147/public_html/wp-includes/class-wp.php on line 788

Warning: Cannot modify header information - headers already sent by (output started at /home/alire147/public_html/wp-includes/class-wp.php:787) in /home/alire147/public_html/wp-includes/feed-rss2.php on line 8
مقالات https://alirezaefy.ir صوت زندگی خاموش Thu, 22 Jul 2021 11:36:52 +0000 fa-IR hourly 1 https://wordpress.org/?v=6.1.1 https://alirezaefy.ir/wp-content/uploads/2021/04/cropped-07-32x32.jpg مقالات https://alirezaefy.ir 32 32 هنر انتخاب کتاب https://alirezaefy.ir/%d9%87%d9%86%d8%b1-%d8%a7%d9%86%d8%aa%d8%ae%d8%a7%d8%a8-%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8/ https://alirezaefy.ir/%d9%87%d9%86%d8%b1-%d8%a7%d9%86%d8%aa%d8%ae%d8%a7%d8%a8-%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8/#comments Sun, 04 Jul 2021 11:17:38 +0000 https://alirezaefy.ir/?p=414 یکی از دشوارترین مراحل کتابخوانی، انتخاب کتاب مناسب است. عدم توانایی در انتخاب کتاب مناسب می‌تواند انگیزه و اشتیاق ما را خاموش کند. باتوجه به اینکه در زندگی روزانه عوامل حواس پرتی بسیاری وجود دارد، همین اتفاق کافی است که مطالعه کتاب، از برنامه روزانه ما حذف گردد و عوامل سرگرم کننده دیگر جایگزین آن شود. البته این اتفاق همیشه یک‌طرفه نیست. گاهی یک کتاب مناسب این قدرت و توانایی را دارد که انگیزه لازم برای مطالعه را فراهم کند. پس نه تنها این مرحله یکی از سخت‌ترین مراحل کار است بلکه از اهمیت ویژه‌ای هم برخوردار است. در این مقاله به روش‌های انتخاب کتاب می‌پردازیم و آن را از جنبه‌های مختلف مورد بررسی قرار می‌دهیم.

اولین عامل تاثیرگذار در انتخاب کتاب، موضوع و دسته آن می‌باشد. کتاب‌ها دارای طیف وسیعی از سبک‌ها و رشته‌ها می‌باشند. وارد شدن در این دریای عمیق، بدون آگاهی داشتن از موضوعات مورد علاقه و یا مورد نیاز، می‌تواند منجر به غرق شدن ما شود. پس اولین قدیم تعیین موضوع و سبکی است که به آن علاقمند هستیم. در کل می‌توانیم کتاب‌ها را به دو دسته آموزشی و داستانی تقسیم کنیم. این دو دسته شاید از نظر ظاهری جدا از هم به نظر برسند ولی در بعضی از کتاب‌ها این مرز از بین رفته است. کتاب‌های داستانی در دو بخش تخیلی و واقعی قرار می‌گیرند. داستان‌هایی که امکان وقوع آن‌ها در دنیا وجود نداشته باشد را تخیلی می‌گوییم. داستان‌هایی که با قوانین دنیا سازگار باشند را داستان واقعی می‌گوییم. این داستان‌ها می‌توانند براساس یک خاطره و رخ داد و یا کاملاً زاده ذهن نویسنده باشند.

هرچند انتخاب سبک و دسته کتاب می‌تواند کار ما را برای پیدا کردن کتاب مناسب آسان کند، ولی همچنان مشکل انتخاب کتاب وجود دارد. یکی از روش‌های آسان، انتخاب کتاب براساس عنوان می‌باشد. درصورتی که عنوان کتابی برای ما جذاب باشد آن را مطالعه می‌کنیم. در نگاه اول این روش بسیار مفید و آسان می‌آید، ولی یک ضرب‌المثل انگلیسی وجود دارد که می‌گوید don’t judge a book by its cover یعنی کتاب را با اسم و عنوان آن قضاوت نکن. در این روش احتمال خطا بسیار زیاد است. عنوان‌ها می‌تواند بسیار گول زننده باشد. در این روش احتمال پشیمان شدن بسیار زیاد است. نویسندگان معمولاً در انتخاب عنوان کتاب بسیار دقت و سلیقه به خرج می‌دهند. زیرا خوانندگان مبتدی معمولاً فریب این عنوان را می‌خورند. البته اگر کتاب عنوان خوبی هم نداشته باشد معمولا مورد استقبال قرار نمی‌گیرد. پس راحت‌ترین روش با شکست مواجه می‌شود و ما باید این روش را کنار بگذاریم. من خودم چندین بار دچار این اشتباه شده‌ام. در یکی از این کتاب‌ها، نویسنده به صراحت اعلام کرده بود که من این عنوان را به این دلیل انتخاب کرده‌ام که خواننده را ترغیب به خواندن این کتاب کنم. عنوانی که ارتباطی با متن کتاب نداشت. جالب اینکه نویسنده از این فریب و ترغیب کردن خواننده بسیار خشنود و راضی بود. پس انتخاب یک کتاب فقط با نگاه به عنوان آن کاری بسیار اشتباه است.

راه دیگر انتخاب یک کتاب، دیدن یک جمله یا متن از کتاب است. گاهی دیدن یک جمله و پاراگراف می‌تواند ما را ترغیب به خریدن آن کتاب کند. این روش هم مانند روش قبلی اشتباه است. یک جمله خوب یا پارگراف جذاب معمولاً در هر کتابی یافت می‌شود. متاسفانه من در این موردم هم شکستی در کارنامه خود ثبت کرده‌ام. چند جمله از یک کتاب را در صفحات مجازی دیدم و ترغیب به مطالعه آن شدم. بعد از مطالعه فهمیدم که فقط همان چند جمله کتاب ارزش خواندن داشت و بقیه کتاب هیچ ارزشی ندارد.

روش دیگری بررسی پرفروش‌ترین کتاب‌ها در سایت‌های خرید کتاب می‌باشد. این روش هم به نظر منطقی و درست می‌آید ولی در این روش هم مشکلاتی وجود دارد. کتاب‌هایی که در لیست پرفروش‌ترین‌ها قرار می‌گیرند، معمولا کتاب‌هایی هستند که براساس سلیقه عامیانه نوشته شده است. کتاب‌هایی که شاید در نگاه اول جذاب باشند، ولی اگر نگاهی عمیق بیاندازیم متوجه سطحی بودن آن‌ها می‌شویم. معمولا کسانی که می‌خواهند تظاهر به کتاب‌خوانی کنند و از قافله عقب نمانند، سریع به سراغ چنین کتاب‌هایی می‌روند. من این موضوع را در شبکه های اجتماعی بسیار مشاهده کردم. وقتی کسی درخواست معرفی کتاب می‌کند، بیشتر افراد چندیدن کتاب مشهور را معرفی می‌کنند و چیزی دیگر برای عرضه و معرفی ندارند. کسانی که دامنه مطالعه آن‌ها فقط محدود به همین چند کتاب است و فقط همین‌ها را معرفی می‌کنند. به همین دلیل است که معمولًا این کتاب‌ها در صدر پرفروش‌ترین کتاب‌ها قرار می‌گیرند.

روش دیگری که برای انتخاب کتاب وجود دارد انتخاب براساس نویسنده است. در این روش درصد خطا و اشتباه بسیار کمتر است. معمولا هر نویسنده‌ای در سبک خاصی کار می‌کند. اگر ما با نویسنده آشنا باشیم و از سبک نوشتن و کتاب‌های او راضی باشیم، می‌توانیم کتاب‌های دیگر او را مورد مطالعه قرار دهیم. البته این روش هم خطاهایی دارد، چون ممکن است نویسنده از سبک یکسان استفاده نکرده باشد. ولی با این حال طرح اصلی و نگاه نویسنده در کلیه آثارش حفظ شده است و می‌تواند بسیار کمک کننده باشد.

روش دیگر، پیدا کردن یک کتاب از دل یک کتاب دیگر است. در کتاب‌های غیر داستانی معمولا نویسنده برای تایید حرف خود از نویسندگان و کتاب‌های دیگر استفاده می‌کند و حرف‌های خود را با ارجاع دادن به آن‌ها تایید می‌کند. این روشی است که در بیشتر کتاب‌های غیر داستانی وجود دارد. نویسنده با این عمل اعتبار حرف و کتاب خود را بالا می‌برد. اگر کتابی که در حال مطالعه آن هستیم را دوست داشته و علاقمند به موضوع آن باشیم، می توانیم کتاب‌های معرفی شده را هم برای مطالعه انتخاب کنیم. من خیلی از کتاب‌ها را با این روش انتخاب می‌کنم. این روش از درصد خطای کمتری برخوردار است. یکی از مزایای این روش درک و فهم بیشتر موضوع مورد مطالعه است.

روش دیگری برای انتخاب کتاب توجه به سخنرانی‌ها و صحبت‌های نویسندگان معروف است. نویسندگان معروف معمولاً در سخنرانی‌های خود از کتاب‌هایی به عنوان الگو و الهام بخش بودن نام می‌برند. این کتاب‌ها می‌تواند انتخاب‌ مناسبی برای مطالعه باشند. البته ممکن است سبک مورد علاقه نویسنده با سبک ما هم‌خوانی نداشته باشد و نیاز از است در هنگام انتخاب به این نکته توجه کنیم.

در انتخاب کتاب باید به چند نکته حیاتی توجه کنیم. از جمله این نکات انتخاب انتشارات و مترجم است. این عوامل در انتخاب یک کتاب بسیار حائز اهمیت هستند. ظاهر یک کتاب، نوع کاغذ و فونت می‌تواند در مطالعه یک کتاب بسیار تاثیر گذار باشد. گاهی یک کتاب جذاب به دلیل فونت و اندازه نامناسب کلمات کنار گذاشته می‌شود. نکته‌ای دیگر که باید به آن توجه شود این است که بعضی از انتشارت متن کامل کتاب را ارائه نمی‌کنند و این مطلب از نظر خواننده دور می‌ماند. من با این مشکل بسیار برخوردم. یکی از روش‌های حل این مشکل، جست و جوی کتاب در انتشارات مختلف است. در سایت‌های فروش کتاب مشخصات و تعداد صفحات کتاب ذکر می‌شود. با رجوع به این سایت‌ها می‌توانیم به راحتی متوجه شویم که کدام انتشارات متن کامل را ارائه می‌کنند.

یکی دیگر از عوامل تاثیر گذار، انتخاب مترجم است. یک ترجمه نامناسب می‌تواند تمام زحمات یک نویسنده را از بین ببرد. ترجمه بد قادر است مفهموم و هدف نویسنده را تغییر، و ابهمام و کج فهمی ایجاد کند. یک ترجمه مناسب باید روان و از نظر جمله بندی دقیق باشد تا خوانند بتواند به راحتی مفهوم نویسنده را درک کند. گاهی یک ترجمه نامناسب باعث می‌شود که برای درک یک صفحه چندین بار آن را مطالعه کنیم و این ذهن خواننده را خسته می‌کند و باعث کنار گذاشتن کتاب می‌شود. برای تشخیص یک ترجمه خوب نیاز است چندین صفحه از کتاب را مطالعه کنیم. البته در این روش فقط می‌توان به روان بودن و درک مطلب توجه کرد و حفظ سخنان نویسنده قابل تشخیص نمی‌باشد. آشنایی و شناخت مترجم‌های خوب امری بسیار مهم در انتخاب کتاب است.

درکل انتخاب کتاب باید بسیار دقیق صورت گردد و البته اشتباه در این مسیر اجتناب ناپذیر است. بهتر است نام هر کتابی با هر عنوانی که به ما معرفی شد، ذخیره کنیم. سپس درمورد آن تحقیقات لازم را انجام دهیم. مطالعه نقد کتاب می‌تواند کمک بزرگی به ما برای انتخاب آن کند. سایت‌هایی مانند ویرگول بخش جدایی برای کتاب دارند. در این بخش خوانندگان درمورد کتاب‌هایی که مطالعه کرده‌اند، توضیحاتی ارائه می‌دهند.

پیدا کردن یک کتاب مناسب که با روحیات ما سازگار باشد کاری دشوار است. ولی با کمی تحقیق و بررسی می‌توانیم خطا در این انتخاب را به حداقل برسانیم و کتابی مناسب انتخاب کنیم.

]]>
https://alirezaefy.ir/%d9%87%d9%86%d8%b1-%d8%a7%d9%86%d8%aa%d8%ae%d8%a7%d8%a8-%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8/feed/ 5
از دریا برگشته https://alirezaefy.ir/%d8%a7%d8%b2-%d8%af%d8%b1%db%8c%d8%a7-%d8%a8%d8%b1%da%af%d8%b4%d8%aa%d9%87/ https://alirezaefy.ir/%d8%a7%d8%b2-%d8%af%d8%b1%db%8c%d8%a7-%d8%a8%d8%b1%da%af%d8%b4%d8%aa%d9%87/#comments Thu, 27 May 2021 16:47:00 +0000 https://alirezaefy.ir/?p=373 امشب دوباره به لب ساحل رفتم. باد در حال وزیدن بود و با خود موج‌های خروشان را به ساحل می‌آورد. با وجود اینکه شرایط مناسب شنا کردن نبود ولی دل را به دریا زدم و به داخل آب رفتم. موج‌ها پشت سر هم درحال آمدن بودند و اجازه وارد شدن به دریا را نمی‌دادند. بالاخره با هر زحمتی بود از سد این موج‌ها عبور کردم و به عمق بیشتر رسیدم. جایی که با هر موج از جای خود بلند می‌شدم و سوار بر آن حرکت می‌کردم. باد با سرعت در حال وزیدن بود و قطرات آبی را که از سطح موج جدا می‌کرد به هر طرف می‌پراند. در این هنگام به یاد آن عصر افتادم که نزدیک بود غرق شوم. در آن هوای گرگ و میش از موج‌های لب ساحل گذر کردم و درجایی که تلاطم دریا کمتر، و آرامش نسبی برقرار بود، بر روی آب دراز کشیدم. موج‌ها بدون شکستن از من عبور می‌کردند و فقط من را در سطح آب بالا و پایین می‌کردند. مانند کودکی در گهواره آرام گرفته بودم و از آن سکوت و تنهایی لذت می‌بردم. کم‌کم سیاهی درحال تصرف آسمان بود و ستارگان در حال خودنمایی. کمی چرخیدم و به ساحل چشم انداختم. ساحل از نظرم خیلی دور آمدم. کامل چرخیدم و با دقت بیشتری آن را برانداز کردم. موج‌ها همچنان فوج فوج به سمت ساحل در حرکت بودند. کمی جا خوردم و به اطراف نگاهی انداختم. کسی اطرافم نبود. شروع به شنا به طرف ساحل کردم. ولی گویی تلاشم بی‌فایده بود و از جای خود تکان نمی‌خوردم. گیج شده بودم. حس کسی را داشتم که تازه از خواب بیدار شده و اطرافش را نمی‌شناسد. برای کنترل اوضاع و حس اطمینان بیشتر دوباره اندکی به روی آب دراز کشیدم و این اطمینان را به خودم دادم که همچنان خطری من را تهدید نمی‌کند. هرچند که در ته دل اندکی ترسیده بودم. دوباره شروع به شنا کردن کردم و این بار تلاش بیشتری به خرج دادم و به نزدیک موج‌های بلند رسیدم. جایی که موج‌ها شروع به شکستن می‌کردند. در این نقطه با آمدن هر موج صدای حرکت سنگ و لایی که در زیر پایم در حرکت بود را می‌شنیدم. با هر موج به وسط دریا کشیده می‌شدم و از ساحل دور می‌شدم. حرکت برای نزدیک شدن به ساحل تقریبا غیرممکن بود و گویی من توان عبور از این مرز را نداشتم. مرزی که در آن موج‌ها شروع به شکستن می‌کردند. در این قسمت عمق آب همچنان زیاد بود و پای من به سطح زمین نمی‌رسید. در این مرز تنها چیزی که باعث دلگرمی من می‌شد وجود افرادی بود که با فاصله از خود می‌دیدم. وجود این چند نفر هرچند با فاصله زیاد، شرایط را برای من قابل تحمل تر می‌کرد و امید را در دل من زنده نگه می‌داشت. امیدی که با هر تلاشی برای رسیدن به ساحل و ناکام ماندن، کمتر می‌شد. ناگهان صدایی ضعیفی را شنیدم. صدا از مکانی دور و البته بسیار ضعیف بود. گویی طرف در لفافه در حال زمزمه کردن چیزی بود. فک کردم شاید دچار توهم شده‌ام که بعید هم نبود. با صداهایی که از حرکت موج‌ها ایجاد می‌شد و همچنین گل و لایی که در زیر پایم درحال حرکت بود توهم چنین صدایی دور از ذهن نبود. دوباره صدایی بلند شد و این بار با دقت بیشتری به آن گوش دادم. کسی از فاصله دور با صدای خفیفی ناله می‌کرد: “کمک! کمک!” این صدا بیش از پیش ترس را در دل من زنده کرد و امید را از من گرفت. با تمام قوا شروع به شنا کردن به طرف ساحل کردم. این بار توانستم آن مرز لعنتی را رد کنم و کمی به ساحل نزدیک‌تر شوم. نوک انگشتانم با کش و قوس زیاد به سطح زمین می‌رسید، ولی با یک موج دوباره کامل از سطح زمین جدا می‌شدم. کمی به زیر آب می‌رفتم و وقتی کف پاهایم به سطح زمین می‌رسید با جهشی خود را به جلو پرتاب می‌کردم. ولی دوباره با موج دیگری به عقب رانده می‌شدم. با این حال چون پاهایم سطح زمین را لمس می‌کردند اندکی امیدوارتر شدم. در آن اوضاع دوباره صدای کمک بلند شد و من در آن هوای نیمه تاریک سه نفر را در نزدیکی خود احساس کردم و تلاش کردم با شنا در جهت موازی با ساحل، خودم را به آن‌ها برسانم. با تلاش زیاد خودم را به آن‌ها نزدیک کردم و اطمینان بیشتری بدست آوردم. گویا یکی از این سه نفر که در وسط قرار داشت، شنا بلد نبود و این ناله هم از او بر می‌خواست. او کامل امید خود را از دست داده بود، البته حق هم داشت. من که شنا بلد بودم هم امیدم را از دست داده بودم، دیگر از او چه انتظاری می‌رفت. یک نفر از آن‌ها که فردی درشت هیکل بود با آمدن من او را رها کرد و از من خواست که به او کمک کنم. من که تمام انرژی خود را صرف رسیدن به آن‌ها کرده بودم، دیگر توانی برای کمک کردن به او نداشتم. او همچنان ترسیده بود و به من چنگ می‌زد و من نه‌تنها قادر به کمک کردن به او نبودم بلکه با این وضعیت خودم هم درحال غرق شدن بودم. ولی با تلاش بیشتر و البته کمک دوباره آن مرد درشت هیکل توانستیم به نزدیکی ساحل برسیم. بعد از رسیدن به ساحل این فرد چنان خوشحال و ترسیده بود که گفت باید یک گوسفند قربانی کنم.

امروز هم دیر وقت به ساحل رفتم و شروع به شنا کردم. دریا کمی طوفانی بود و شرایط آن روز برایم تداعی شد. کمی شنا کردم و سریع به ساحل برگشتم. ماه در حال طلوع بود و صحنه زیبایی را رقم زده بود. بر روی سنگ‌های ساحل نشستم و به طلوع ماه خیره شدم. دوباره این خاطرات بطور کامل برایم زنده شد. به این فکر می‌کردم که مرگ همیشه در کمین قرار دارد و هر لحظه این امکان وجود دارد که زندگی ما با یک اتفاق ساده تمام شود. آیا آمادگی برای آن داریم یا مثل خیلی از مسائل دیگر اهمیتی ندارد. شاید بهترین تفسیر برای زندگی این است که اگر باشد خوب است و اگر نباشد اهمیتی ندارد! نگاه شما به زندگی چگونه است؟!

]]>
https://alirezaefy.ir/%d8%a7%d8%b2-%d8%af%d8%b1%db%8c%d8%a7-%d8%a8%d8%b1%da%af%d8%b4%d8%aa%d9%87/feed/ 5
صوت زندگی خاموش https://alirezaefy.ir/%d8%b5%d9%88%d8%aa-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c-%d8%ae%d8%a7%d9%85%d9%88%d8%b4/ https://alirezaefy.ir/%d8%b5%d9%88%d8%aa-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c-%d8%ae%d8%a7%d9%85%d9%88%d8%b4/#respond Fri, 14 May 2021 20:34:02 +0000 https://alirezaefy.ir/?p=358 ساکت شو! صدایش را کمتر کن! سرم درد گرفت! کمش کن! آرامش ندارم! آسایش ندارم! صداش را بلند نکن! جملاتی که بصورت آشکارا خواستار کاهش صدا و آلودگی صوتی ایجاد شده، هستند. اما تا بحال به این فکر کردین که زندگی هم می‌تواند صدایی داشته باشد؟! آیا کنترل ولم صدای زندگی هم در دست ما هست؟! ما می‌توانیم آن را کم یا زیاد کنیم؟! و یا حتی آن را خاموش کنیم؟! اولین بار که این جمله را شنیدم به نظرم بسیار جالب آمد. کمی به آن فکر کردم و بیشتر جذب آن شدم. ما هر مفهوم و جمله‌‌ای را باتوجه به پیشینه و تفکرات خودمان ترجمه می‌کنیم. همین مسئله باعث می‌شود که دیدگاه آدم‌ها نسبت به مسائل مختلف، متفاوت باشد. گاهی تفسیر و بیان آنچه که در ذهن ما صورت گرفته، می‌تواند در شناخت و درک بهتر یک موضوع برای دیگران، و همچنین ایجاد یک حس مشترک کمک کند. صوت زندگی خاموش یک بیت با حرف‌های نگفته است، چون صدایی ندارد.

این بیت را من از دل یک شعر بیرون کشیدم. به تبع آهنگی که این شعر را همراهی می‌کند، جزء دوست داشتنی‌ترین آهنگ‌های من هم می‌باشد.  آهنگی به نام “مرا یادت هست” از “سیرکو کافه و محسن نامجو”. “آسمان بی‌‌ابر، آبی‌تر از دریا تشنه تر از خاک، در سراب، دنبال تو می‌گردم/ کتاب شعر خالیست، صوت زندگی‌ خاموش/ خوابم به رویایی با تو، با صدای تو بر خیزم/ مرا یادت هست؟ جای تو هم خالیست” هر چیزی سرآغازی دارد و این هم سرآغاز من با این بیت بود.

صحبت درمورد هرچیزی می‌تواند به باز کردن ابعاد بیشتر از آن منجر شود. صوت زندگی خاموش می‌تواند چندین مفهوم مختلف داشته باشد و بستگی دارد که نگاه ما به آن از کدام زاویه صورت گیرد. هر جمله یک معنای تحت لفظی دارد، که با آن می‌توان مفهوم جمله را فهمید. بعضی جملات حالت اصطلاحی دارند که درک و معنی جمله از آنچه که تک‌تک کلمات در حال بیان آن هستند، متفاوت است و نمی‌توان با جزبه‌جز معنی کردن به مفهوم آن رسید. این نکته در هنگام ترجمه متون به زبان‌های دیگر بیشتر قابل درک است. اگر شما کلیه کلمات یک متن انگلیسی را بدانید باز هم ممکن است در ترجمه آن ب مشکل مواجه شوید. برای ترجمه یک متن علاوه بر آگاهی از معنای تمام کلمات (الزاماً نه همه کلمات) نیاز است که درکی هم از آن نوشته داشته باشیم. پس برای درک و فهم فقط توجه به معانی کلمات کافی نیست.

صوت زندگی خاموش. اصلا مگه زندگی صدا دارد. اصلا مگر زندگی یک جسم یا اشیا است که بتواند تولید صدا کند یا فقط یک مفهوم انتزاعی است. اصلاً خود زندگی می‌تواند معانی زیادی داشته باشد. به چه چیزی زندگی می‌گوییم؟! زندگی می‌تواند فاصله بین دو دنیا باشد، یا مجموعه‌ای از فعالیت‌ها، از زمان به دنیا آمدن تا مرگ باشد. زندگی برگرفته شده از کلمه “زنده” است که پسوند “گی” به آن تعلق گرفته است و مصدر زنده بودن را ساخته است. زندگی یک کلمه بی‌طرف است و مثبت و یا منفی بودنش مشخص نیست. فقط زمانی می‌توانیم به بعد مثبت و منفی بودن آن پی ببریم، که در جمله آمده باشد. برای درک بهتر به این جمله و تعابیر آن توجه کنید: “ما زندگی نمی‌کنیم و فقط زنده‌ایم.” در این جمله زندگی را یک جنبه مثبت می‌شناسد که البته به آن دسترسی نداریم. ولی زندگی کنونی او هم زندگی نامیده می‌شود، چیزی که از زندگی ایده‌آل متفاوت است. این جمله مفهوم چند پهلو بودن زندگی را به طرز عجیبی به نمایش می‌گذارد. با توجه به اینکه نمی‌توانیم جنبه زندگی را به تنهایی مشخص کنیم وارد معنای دو کلمه دیگر بیت می‌شویم. دو کلمه دیگر این جمله در یک راستا قرار دارند. صوت که یک آوا، و همان سر و صدایی است که برای همه آشنا است. خاموش هم برای قطع کردن و از بین بردن آن استفاده می‌شود. کلمه صوت به تنهایی نمی‌تواند مشخص کننده یک صدای خوب باشد یا یک صدای ناهنجار. مثلا یکی موسیقی بسیار دلنشین می‌تواند صوت باشد و همچنین یک صدای گوش خراش. پس تشخیص اینکه صوت به جنبه مثبت یا منفی اطلاق می‌شود، مشخص نیست. با این اوصاف امکان ترجمه تحت‌الفظی و به بیانی دیگر ترجمه کلمه به کلمه وجود ندارد و نیاز است که ترجمه به صورت کلی انجام پذیرد. “صوت زندگی خاموش” در اصل یک جمله خبری است. وقتی این جمله را برای خودمان بکار ببریم یعنی به آن درجه از خودشناسی رسیده‌ایم که می‌توانیم زندگی خودمان را تحلیل کنیم و بفهمیم در کجا و کدام سطح قرار داریم.

صوت زندگی خاموش: اولین تعبیری که من نسبت به این جمله دارم این است که زندگی روزمره ما شامل مجموعه فعالیت‌هایی است. بعضی از این فعالیت‌ها مورد علاقه ما است و بعضی را از روی اجبار انجام می‌دهیم. در زندگی هر کسی مجموعه‌ای از کارها و فعالیت‌هایی وجود دارد که به خواسته خود انجام نمی‌دهد ولی برای ادامه زندگی ملزم به انجام دادن آن‌ها است. مجموعه کارهایی که نه‌تنها دوست داشتنی نیستند بلکه گاهی هم موجب آزار و آسیب رساندن به ما می‌شوند. البته راه گریز از این آسیب‌ها وجود دارد ولی به دلیل سختی مسیر و شاید دلایل دیگر تصمیمی به ترک آن‌ها نداریم. ناگفته نماند که شرایط محیطی هم در وجود این آسیب‌ها، تاثیر بسزایی دارند. اگر این مجموعه فعالیت‌ها را جزئی از زندگی بدانیم و لقب زندگی را به آن‌ها بدهیم. بدیهی است زمانی که خود را از این مجموعه فعالیت‌ها خلاص کنیم، خواه به مدت چند ساعت، یا چند روز و یا … . آنگاه بکار بردن این جمله که در حال حاضر من توانسته‌ام این نوع صدای زندگی را خاموش کنم، دور از ذهن نخواهد بود. به بیانی دیگر این خاموش کردن صوت زندگی، به معنای دست کشیدن از فعالیت‌هایی است که بگونه‌ای روح مرا مورد آسیب قرار می‌دهد. وقتی به یک سفر تفریحی یا به دل کوه و جنگل می‌رویم برای چندین ساعت تمام این دغدغه‌ها ساکت می‌شوند و ما نسبت به آن‌ها بی‌توجه می‌شویم و هیچگونه صدایی از آن‌ها در درون ما زمزمه نمی‌شود و این بهترین اتفاقی است که می‌تواند برای ما رخ دهد. بکار بردن صوت زندگی خاموش در چنین شرایطی خالی از لطف نیست.

صوت زندگی خاموش: تعبیر دیگری هم وجود دارد که ما زندگی را مانند یک موسیقی بسیار زیبا و دلنشین ببینیم. در این صورت وقتی صوت این موسیقی خاموش شود گویی صدایی گرانبها را از دست داده‌ایم. زندگی که خالی از هرگونه رضایت و دلخوشی باشد، زندگی است که صوت آن خاموش شده است. به عبارتی دیگر زندگی اگر به سطحی برسد که ارزش‌های خود را از دست بدهد و شبیه زندگی کسانی شود که می‌گفتند: “ما زندگی نمی‌کنیم و فقط زنده هستیم.” پس گویی این افراد صوت زندگی را نمی‌شوند و زندگی برای آن ها کاملاً ساکت و بدن رضایت هست. گاهی یک اتفاق می‌تواند مسبب این شرایط شود. یک از دست دادن! یک نرسیدن! یک تمام شدن!

دو تعبیری که برای این بیت بیان شد در تضاد با یکدیگر قرار دارند و گویی در حال یک رقابت نفس‌گیر و تنگاتنگ هستند. این تقابل توانسته زیبایی این بیت را دوچندان کند و کاربرد و استفاده آن را به شرایطی خاص محدود نکند. حال اگر به خود شعر برگردیم، جایی که قبل از بیان این بیت می‌گوید “کتاب شعر خالی”. در اینجا هم معنای دو پهلو وجود دارد. اگر کتابی خالی باشد، تشخیص آنکه این کتاب، یک کتاب شعر است یا داستان وجود ندارد. یک کنایه ظریف در این بیت خفته است. کتابی که در آن شعری نوشته نشده باشد، کتاب شعر نیست. ولی شاعر از این نکته در کلیت استفاده کرده و در ادامه بیان می کند که زندگی بدون صوت هم زندگی نیست. پس نظر شاعر بیشتر به سمت معنای دوم صوت زندگی خاموش می‌رود که نشان می‌دهد زندگی در مرحله‌ای است که خالی از رضایت و ارزش است. اگر بیشتر دقت کنیم ماهیت کلی شعر هم در حال بیان همین موضوع است. شعری که درحال بیان یک عشق دور افتاده قدیمی، و حسرت و آه کشیدن درمورد آن است.

]]>
https://alirezaefy.ir/%d8%b5%d9%88%d8%aa-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c-%d8%ae%d8%a7%d9%85%d9%88%d8%b4/feed/ 0
چرا باید مطالعه کنیم؟! https://alirezaefy.ir/%da%86%d8%b1%d8%a7-%d8%a8%d8%a7%db%8c%d8%af-%d9%85%d8%b7%d8%a7%d9%84%d8%b9%d9%87-%da%a9%d9%86%db%8c%d9%85%d8%9f/ https://alirezaefy.ir/%da%86%d8%b1%d8%a7-%d8%a8%d8%a7%db%8c%d8%af-%d9%85%d8%b7%d8%a7%d9%84%d8%b9%d9%87-%da%a9%d9%86%db%8c%d9%85%d8%9f/#respond Sun, 18 Apr 2021 06:54:37 +0000 http://alirezaefy.ir/?p=267 در حال خواندن کتابی بودم که به ناگهان یک مسئله نظرم را جلب کرد. به مورد عجیبی برخورم که تعجبم را برانگیخت. البته قبلاً هم به این موارد برخورده بودم، ولی آنچنان جدی به آن‌ها توجه نکرده بودم. البته امروز صبح پادکستی هم گوش داده بودم و این مورد در آن هم اتفاق افتاده بود. شاید همزمانی این اتفاق‌ها در یک روز توجه من را بیش از پیش به خودش جلب کرد و باعث شد بتوانم ارتباطی که بین این موارد هست را به خوبی درک کنم و درباره‌ی آن متنی بنویسم. البته یک نظریه هم هست که توضیح آن در این بحث خالی از لطف نیست، به نام سو گیری تاییدی (Confirmation Bias from) .به این معنی که ما هر مطلب یا چیزی که میبینم به چیزی که قبلاً ذهنیتی از آن داریم، تطابق می‌دهیم و نتیجه‌ دلخواه را از آن مطلب می‌گیریم. به طریقی این معنی را می‌دهد که برداشتی که ما از هر چیزی داریم مطابق با آن چیزی هست که قبلا در ذهنمان درست می‌پنداشتیم و این اصطلاح یا نظریه احتمالاً برای رسیدن من به این نتیجه وجود داشته است. این همه مقدمه گفتم تا برسم به نتیجه‌ای که گرفته‌ام.

قبل از بیان آن بهتر است مطلبی را که قبلاً خواندم و نظرم را جالب کرد را توضیح دهم. چند وقت پیش درحال مطالعه متنی بودم که یک جمله طلایی را از آن دریافتم و آن این بود که “ما برای هر مرحله از زندگی خود آموزش نمی‌بینیم”. جمله‌ای بس زیبا که دارای درون مایه‌ای بسیار پر محتواست. برای درک بهتر آن کمی درموردش صحبت می‌کنم. برای هر دوران و کاری که قصد انجام آن را داریم، آموزشی وجود دارد. ولی ما اغلب آن را نادیده می‌گیرم و سعی می‌کنیم خودمان به تنهایی آن راکشف کنیم و به مسائل آن پی ببریم و راه‌حل‌های جدید ارائه دهیم. در صورتی که قبلاً تعداد زیادی این مسیر را گذرانده‌اند و حتی بعضی‌ زمان زیادی روی هر کدام از این مسائل صرف کرده‌اند و توانسته‌اند مسائل مهم و حیاتی آن را کشف کنند. حتی بعضی از مرحله کشف کردن هم گذشته‌اند و به جایی رسیدن که راه‌حل های زیادی را ارائه کرده‌اند. ما معمولا نسبت به این تحقیقات بی‌توجه هستیم و سعی بر این داریم که خودمان مسیر را کشف کنیم. ما راه‌حل‌هایی را امتحان می‌کنیم که گاهی اشتباه و گاهی هم مفید و قابل قبول هستند. ولی به این نکته توجه نداریم که زمان زیادی در هر مرحله صرف می‌شود و در آخر هم این امکان وجود دارد که جواب مناسب را نگیریم، و راه‌حلی برایش پیدا نکنیم. حتی این امکان وجود دارد که این مسائل و دوره‌ها همزمان اتفاق بیافتند و ما زمان لازم برای بررسی همه را نداشته باشیم. در این حالت از فرض هرچه پیش آید خوش آید استفاده می‌کنیم. نکته قابل تامل این است که بهتر نیست به جای اینکه در دنیاهایی که قبلا کشف شده است، بجای کشف دوباره به سراغ نظریه و صحبت‌هایی دیگران که قبلا آن را تجربه کرده‌اند برویم. جایی که این امکان وجود دارد که راه‌حل‌های منطقی و کار شده را با صرف هزینه و زمان کمتر بدست بیاوریم. این مسئله هم باید در نظر داشته باشیم گاهی بعضی از تجربه‌ها جبران ناپذیر هستند و می‌توانند آسیبی به ما وارد کنند که سال‌ها اثر آن‌ها باقی بماند. بعضی دوران فقط قابلیت یک بار تجربه کردن دارند و فقط یک مسیر قابل تجربه کردن است، آیا لازم است که ما انتخاب ان مسیر را به شانس واگذار کنیم یا اینکه قبل از اقدام به آموزش و شناخت همه مسیرها کنیم. برای مثال انتخاب رشته مربوط به کنکور از این دست انتخاب‌ها هست. شما می‌توانید بدون آگاهی از رشته‌ها انتخاب کنید و البته پشیمونی و بازگشت از انتخاب شانسی و بدون اطلاع به شدت سخت است. یا قبل از انتخاب درمورد دانشگاه، رشته و شهر محل تحصیل تحقیق کنید و با توجه به نظرات و تجربیات دیگران که همه مسیرها را رفته‌اند، و با تفکر و تامل دانشگاه، رشته و شهر محل تحصیل خود را انتخاب کنید. این یکی از مسائل زندگی است و برای خیلی از این مسائل کنکورهای وجود دارد که می‌توانیم قبل از انتخاب به بررسی آن‌ها بپردازیم و خودآگاه‌تر انتخاب کنیم. این مسائل در زندگی زیاد است و تجربه من در این زمینه می‌گوید، برای هرکاری قبل از انجام دادن کمی تحقیق کنیم. در این دنیایی که اطلاعات به راحتی در اینترنت وجود دارد و با کمی جست‌وجو و بررسی می‌توان نتایج بهتری بدست آورد بهتر است روند زندگی خودآگاه را در پیش بگیریم.

چیزی که من را به این فکر فرو برد و باعث شد این تجربه را بنویسم این بود که چند وقتی که شروع به نوشتن کرده‌ام چندین مطلب مثل همین موضوع نوشتم. بعد از اندک زمانی و مطالعه متوجه شدم که دیگرانم درباره همین موضوعاتی که من نوشته‌ام، صحبت کرده‌اند. جالب این است که من این موضوعات را بر پایه دانش و فکر خود نوشته‌ام و بعد که چشمم به مطلبی در این موارد رسید، متوجه شدم که دیگران با تحقیقات بیشتری نسبت به من، به این موضوع پرداخته‌اند و توضیحات تکمیلی و جامعی برای هر کدام بیان کرده‌اند. این هم سویی و هم نظری برایم جالب بود و البته کمی نگرانم کرد که چرا من زودتر به مطالعه این مسائل نپرداختم و ذهن خود را مدت زیادی درگیر این مسائل کردم. من مدت‌ها درمورد این موضوعات فکر می­‌کردم که آیا این مسئله و موضوع درست است یا اشتباه. بعد از کلی کلنجار رفتن باخودم توانستم آنچه را که از نظرم درست بود را بنویسم، ولی دیگران درمورد این موضوع وقت و زمان زیادی گذاشته‌اند و توانسته‌اند نتایجی بگیرند که با علم و تحقیق هم در ارتباط است. البته این موضوع برای من خوشحال کننده بود و فهمیدم ذهن من کنجکاو است. جالب‌تر این بود که به این نتیجه رسیدم که همه چیزهایی که من در حال رسیدن به آن‌ها هستم قبلاً دوستانی به آن رسیدن و خیلی کم موضوعی است که می‌تواند ناشناخته باشد. من به دنبال یافتن مسائل جدید نیستم، بلکه فقط می‌خواهم مسائل روزانه‌ای که با آن درگیر هستم را حل کنم و برای سوالاتی که برایم پیش می‌آید جوابی پیدا کنم. این را هم ذکر کنم که خود جواب اهمیتی ندارد بلکه بیشتر رفع نیاز کنجکاوی و ارضای حس پرسشگری است. در این دنیا هیچ چیز قطعیت ندارد و مسائل، زمانی که همسو با نظر ما باشند، حل می‌شوند. چیزی که این موضوع به من آموخت این بود که برای هر چیزی معمولاً تحقیقاتی وجود دارد و بهتر است قبل از اینکه ذهن و وقت خود را درگیر کنیم، درباره آن موضوع تحقیق کنیم. این تنها مربوط به مسائل پیش رو نمی‌شود بلکه گاهی مربوط به خود زندگی ما می­‌شود. گاهی ما در زندگی به بحران‌هایی بر می­‌خوریم. مثل بحران جوانی یا میان سالی و یا حتی بعضی بحران‌های دیگر مثل بحران 30 سالگی و از این دست. ما معمولا درمورد این بحران‌ها مطالعه نمی کنیم و به تنهایی وارد آن می‌شویم و شروع به حل کردن آن‌ها می کنیم .بحران‌هایی که می‌تواند آسیب‌های جدی به ما و اطرافیانمان وارد کنند. گاهی بدلیل عدم تحقیق و مطالعه عواقب این مسائل ما را گرفتار می­‌کند. پس آگاهی و آگاهانه برخورد کردن نسبت به مسائل، بسیار می‌تواند در زندگی تاثیر گذار باشد. بهترین راه‌حل برای حل این مشکل مطالعه کردن است. مطالعه باعث می­‌شود علاوه بر باز شدن ذهن، اطلاعات زیادی درمورد مسائل مختلف بدست بیاوریم و هنگام مواجه با آن، بتوانیم بهترین عملکرد را داشته باشیم. البته من بعد از مطالعه، نوشتن را هم به شما پیشنهاد می­کنم. نوشتن خودش کمک خیلی بزرگی به حل مشکلات و مسائل می‌کند. البته درمورد نوشتن این فقط حرف من نیست بلکه این هم از همان موضوعاتی است که من به آن پی بردم و وقتی شروع به مطالعه و تحقیق درموردش کردم فهمیدم که چقدر این امر می‌تواند کمک کننده باشد. تحقیقات زیادی در این مورد انجام شده است و نویسندگان بزرگی درمورد آن صحبت کرده‌اند و حتی کتاب‌های زیادی در این مورد نوشته شده است.

در آخر شاید این صحبت‌های من هم قبلاً جایی گفته شده باشد! :)

]]>
https://alirezaefy.ir/%da%86%d8%b1%d8%a7-%d8%a8%d8%a7%db%8c%d8%af-%d9%85%d8%b7%d8%a7%d9%84%d8%b9%d9%87-%da%a9%d9%86%db%8c%d9%85%d8%9f/feed/ 0
چگونه ذهن خود را ساکت کنیم! https://alirezaefy.ir/%da%86%da%af%d9%88%d9%86%d9%87-%d8%b0%d9%87%d9%86-%d8%ae%d9%88%d8%af-%d8%b1%d8%a7-%d8%b3%d8%a7%da%a9%d8%aa-%da%a9%d9%86%db%8c%d9%85/ https://alirezaefy.ir/%da%86%da%af%d9%88%d9%86%d9%87-%d8%b0%d9%87%d9%86-%d8%ae%d9%88%d8%af-%d8%b1%d8%a7-%d8%b3%d8%a7%da%a9%d8%aa-%da%a9%d9%86%db%8c%d9%85/#respond Tue, 06 Apr 2021 07:20:00 +0000 https://alirezaefy.ir/?p=154 با دوستم به کوهنوردی رفته بودم و در مسیر با یکدیگر در مورد مسائل مختلف گفتگو می‌کردیم. بعد از مدتی حرف‌هایمان تمام شد و در سکوت و آرامش به پیمودن مسیر ادامه دادیم. هر دو از این لحظاتی که در آرامش و سکوت می‌گذشت، لذت می‌بردیم. رفیقم این آرامش را در هم شکست و گفت: اگر این سکوت و آرامش انقدر ارزشمند و لذت‌بخش است، پس سکوت ذهن چقدر می‌­تواند با ارزش و لذت بخش باشد. در ابتدا که به این موضوع فکر کردم به نظرم عجیب و خنده‌دار آمد. مگر ذهن هم می‌­تواند ساکت شود؟! بیشتر که فکر کردم متوجه شدم که چقدر این موضوع می‌تواند جالب و مهم باشد. یاد کتابی افتادم که درحال خواندن آن بودم. “ذهن ذن، ذهن آغازگر” کتابی که درمورد ذن و رسیدن به آرامش درونی صحبت می‌کند. با انجام دادن ذن و مراقبه می‌توانیم صداهایی که در درون ما هست را ساکت کنیم و آرامش را به ذهن خود بازگردانیم.

در دنیای امروز که غرق در شلوغی و هیاهو است، دست­یابی به آرامش و سکوت یکی از عناصر مهم در زندگی است. سکوت و آرامشی که آرزومند آن هستیم. همیشه به دنبال فرصتی هستیم که از سر و صدای شهر دور شویم. صداهایی که هیچ وقت خاموش نمی‌شوند و همیشه و همه جا حضور دارند. گویی جزئی از زندگی روزمره ما شده‌اند. گاهی آنقدر این سر و صدا زیاد است که تصمیم می‌گیرم که از شهر خارج شویم و به دل طبیعت برویم. جایی که از صداهای ماشینی خبری نیست. جایی که حتی سر و صدای ناشی از طبیعت نه‌تنها آزار دهنده نیست، بلکه در رسیدن به آرامش کمک هم می‌کند. در این زمان است که تازه متوجه می‌شویم این پیشرفت‌های ماشینی و صنعتی چقدر لذت بودن در آرامش را از ما گرفته است. سکوت و آرامش فقط به دنیای بیرون خلاصه نمی‌شود، دنیای درون ما هم به این سکوت و آرامش را نیاز دارد. نداهایی که همیشه در درون ما وجود دارند.

امروزه رسیدن به آرامش درونی به شدت سخت شده است. هر روز بر عواملی که باعث می‌شود ذهن ما مشغول‌تر شود، افزوده می‌شود. پیشرفت تکنولوژی و به وجود آمدن شبکه‌­های اجتماعی خود تاثیر زیادی در از دست دادن این آرامش داشته است. این شرکت‌ها از به روزترین دانش‌ها برای به وجود آوردن اعتیاد استفاده می‌کنند. اعتیادی که دیگر بر جسم ما تاثیر ندارد و ذهن ما را هدف گرفته است. زمانی که فرصت لازم برای بدست آوردن آرامش را پیدا می‌کنیم، این اعتیاد باعث می‌شود ما به سراغشان برویم و این فرصت را از دست بدهیم. بسیار اتفاق افتاده است که زمانی که در آرامش نشسیم، ناگهان یک صدای پیام تمام آنچه را که داشتیم از ما می‌­گیرد و ما را به سمت خود می‌­کشاند. بعد از مدتی تازه به خود می­‌آییم و متوجه می‌شویم که کلی از زمان خود را از دست داده‌ایم. زمانی که می‌­توانستیم در آرامش و سکوت از آن بهره ببریم.

شاید به این نکته توجه کرده‌­اید که وقتی درحال رانندگی هستید و آدرسی را اشتباهی می‌­روید، اولین کاری که انجام می‌­دهید این است که صدای موزیک یا رادیو را کم می­‌کنید و از دیگران می­‌خواهید ساکت باشند. این یک نمونه عینی برای نشان دادن این است که هر تصمیمی نیاز به سکوت و آرامش دارد و بدون آن کار بسیار مشکل می‌­شود. آلودگی صوتی و سروصدای محیط را می­‌توان با روش‌­هایی دور زد و آرامش را برای خود به ارمغان آورد. مثلاً استفاده از هدفون یا خارج شدن از شهر و به دل طبیعت رفتن. این­‌ها روش­‌هایی هستند که می‌­توان با آن­ها به این آرامش دست پیدا کنیم. اگر این صدا و هیاهو در درون شما باشد آنگاه به کجا می­‌توان رفت؟! از خودمون که نمی‌­توانیم فرار کنیم و به جایی پناه ببریم؟! برای رسیدن به این آرامش روش‌هایی وجود دارد. مدیتیشن و مراقبه یکی از این روش‌ها است که می‌تواند برای رسیدن به آرامش درونی کمک کند. امروزه افراد زیادی از این روش برای رسیدن به آرامش ذهن استفاده می‌کنند و از تاثیرات آن بسیار راضی هستند. وقتی ذهن ما به آرامش برسد آنگاه افکار ما نظم پیدا می‌کنند و راحت‌تر می‌توانیم مسائل زندگی را حل کنیم.

دیشب قبل از خواب تصویر زیبایی از درونم را متصور شدم. خودم را در وسط یک اتاق تصور کردم که روی صندلی نشسته‌ام. افکارم را به صورت شخصیتی از خودم می‌­دیدم که با منی که در وسط نشسته بودم درحال صحبت بودند. در اطراف من افکارم قرار داشتند که در حال صحبت کردن با من بودند. صدا به صدا نمی­‌رسید و من حتی حرف‌­هایشان هم نمی‌­توانستم متوجه بشوم. روی حرف یکی‌شان تمرکز می‌­کردم و چون نفر بعدی بلندتر صحبت می‌­کرد، دیگر قادر به شنیدن ادامه صحبت آن نبودم. همه‌ی آن‌­ها مشکلاتی داشتند که در حال بیان آن بودند و من حتی قدرت شنیدن و فهمیدن آن مشکلات را نداشتم. من قادر به حل تمام آن مشکلات و ارائه راه­‌حل برای آن­ها هستم ولی مشکل اصلی این است که نمی­‌توانم صحبت‌های آن‌ها را متوجه شوم. چون آن اتاق مملو از صدای افکار مختلف است. برای حل این مشکل راه‌حلی به ذهنم رسید. اولین قدم خاموش کردن یک به یک این صداها است. سپس به حرف تک‌­تک آن­ها به صورت جداگانه گوش فرا دهیم و آن را حل کنیم. مشکل اصلی ولی در ساکت کردن این صداها هست. اینکه بتوان این همه صدا را خاموش کرد نیاز به تلاش و تمرین زیاد دارد. بشر سال­هاست که بر روی این موضوع کار کرده است و درحال حاضر به نتایجی رسیده که از اطمینان آن صددرصد هم مطمئن نیست، ولی توانسته کمک شایانی برای رسیدن به این سکوت انجام دهد. مدیتیشن و ذن دقیقاً کاری است که برای رسیدن به این کار انجام می‌­شود. اینکه انسان در حالت مراقبه تلاش می‌­کند ذهن خود را آرام کند و به افکار خود نظم دهد.

روش دیگری که به ذهنم خطور کرد این است که، می‌توان با نوشتن به این افکار نظم داد. وقتی شما شروع به نوشتن می­‌کنید گویی میکروفونی به یکی از این افکار که دوست دارید صدایش را بشنوید داده­‌اید. افکار دیگر همچنان درحال صحبت هستند ولی صدای آن­ها در مقابل فکری که میکروفن را در اختیار دارد کم است و شما به راحتی می‌­توانید صدای او را متوجه شوید و مشکلی که با آن دست و پنجه نرم می­‌کند را بشنوید و برای حل آن راه‌حل ارائه دهید و آن را برطرف کنید. من خودم از این روش برای حل افکاری که در ذهنم قرار دارد، استفاده می­‌کنم. بعد از انجام آن متوجه می­‌شوم در آن صداهایی که در ذهنم وجود دارند، دیگر صدایی از این فکر وجود ندارد و توانسته‌­ام این فکر را ساکت کنم. با این کار فضا برای افکار دیگر باز می‌­شود و راحت‌­تر می‌­توانم صدای بقیه را بشنوم.

]]>
https://alirezaefy.ir/%da%86%da%af%d9%88%d9%86%d9%87-%d8%b0%d9%87%d9%86-%d8%ae%d9%88%d8%af-%d8%b1%d8%a7-%d8%b3%d8%a7%da%a9%d8%aa-%da%a9%d9%86%db%8c%d9%85/feed/ 0
آخرین سنگر سکوت نیست، بام است، بام! https://alirezaefy.ir/%d8%a2%d8%ae%d8%b1%db%8c%d9%86-%d8%b3%d9%86%da%af%d8%b1-%d8%b3%da%a9%d9%88%d8%aa-%d9%86%db%8c%d8%b3%d8%aa%d8%8c-%d8%a8%d8%a7%d9%85-%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%8c-%d8%a8%d8%a7%d9%85/ https://alirezaefy.ir/%d8%a2%d8%ae%d8%b1%db%8c%d9%86-%d8%b3%d9%86%da%af%d8%b1-%d8%b3%da%a9%d9%88%d8%aa-%d9%86%db%8c%d8%b3%d8%aa%d8%8c-%d8%a8%d8%a7%d9%85-%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%8c-%d8%a8%d8%a7%d9%85/#respond Thu, 25 Mar 2021 07:00:00 +0000 https://alirezaefy.ir/?p=163 دیشب دوباره هوس رفتن به بام کردم و یکهو به خود آمدم و دیدم بالای شهر قرار دارم. بام یکی از جاهایی است که من خیلی آن را دوست دارم و به هر بهانه‌­ای به آنجا می‌­روم. جایی که می­‌توانم ساعت­‌ها آنجا بنشینم و شهر را نظاره کنم درحالی که به زندگی و رویاهایم فکر می­‌کنم. وقتی از آن بالا به شهر نگاه می­‌کنی، خودت را جزئی از این دنیا نمی­‌بینی. گویی تو با تمام همه مردمی که در این شهر زندگی می­‌کنند، تفاوت داری. تمام مردم شهر را مانند بازیکنان فوتبالی می­‌بینی که درحال بازی کردن در زمین شهر هستند و تو تماشاچی هستی. آیا تا بحال فکر کردین که این بازیکنان فوتبال در زمین چه کار مهمی انجام می­‌دهند؟! هدف‌شان چیست و چقدر این هدف اهمیت دارد؟! آیا این هدف فقط ساخته ذهن است یا هدف والایی است؟! چه چیزی باعث شده که این هدف انقدر اهمیت پیدا کند؟!

وقتی از آن بالا در کمال آرامش به شهر نگاه می‌­کنی، متوجه می­‌شوی هرکدام از این خانه‌­هایی که چراغی در آن روشن است، دنیایی دارند. دنیایی متفاوت از دنیای دیگری. هرخانه می­‌تواند ماجرایی به وسعت یک دنیا داشته باشد. هر خانه می­‌تواند غم، شادی، آرزو، مشکلات و… منحصر به فرد خود را داشته باشد. خانه­‌ها در کنار یکدیگر قرار دارند ولی دنیاهاشان می‌­تواند کیلومترها با هم فاصله داشته باشد. یک خانه می­ت‌واند محل آرامش و خانه‌­ای می­‌تواند محل بحث­ و دعواهای روزانه باشد. یک خانه می‌­تواند غرق در شادی و رفاه، در مقابل خانه­‌ای غرق در فقر و ناراحتی باشد. خانه­‌هایی که ما فقط بیرون آن­ها را می­‌بینیم و از درون آن­ها خبری نداریم. در هر خانه افرادی زندگی می­‌کنند که آن­ها هم دنیاهاشان با آن وجه مشترکی که دارد، باز هم متفاوت از یکدیگر است. ممکن است غم­‌ها و شادی‌­هایشان یکسان باشد ولی باز هم مثل هم نیست. هرکس دنیای بیرون را از دریچه خود می­‌بیند که نسبت به فرد دیگر متفاوت است. شاید اشتراکاتی وجود داشته باشد ولی درکل متفاوت از دیگری است. چیزی که قطعیت دارد این است که دنیای درون ما با آنچه دیگران از بیرون می­‌بینند یکسان نیست

وقتی از آن بالا به شهر نگاه می­‌کنم، آن را سراسر کثیفی و پلیدی می­‌بینم. جایی که آدم‌­ها اولویت اول را خودشان قرار می­‌دهند و هیچ چیز دیگری برای‌شان مهم نیست. اینکه برای رسیدن به منافع خود حاضرند هرکاری را انجام بدهند. وقتی از آن بالا به شهر نگاه می‌­کنی آدم­ها را مانند مورچه‌­هایی می­‌بینی که درحال تکاپو هستند. آنقدر غرق در کارهای خود هستند که فراموش کرده­‌اند برای چی زندگی می­‌کنند. با خود فکر می­کنی آیا این آدم‌­ها واقعا می­‌دانند از زندگی چی می‌­خواهند؟! چرا این رفتارها را از خود نشان می­‌دهند؟! زندگی ماشینی چه بر سرشان آورده است؟! این ارزش­‌هایی که برای خود مشخص کرده‌­اند از کجا سرچشمه گرفته است؟! آیا واقعی است یا توهمی ساخته ذهن؟!

مشکل اصلی این است که وقتی پایین می­‌آیم و وارد شهر می­‌شوم، جزئی از همین مردم می­‌شوم. از آن دنیایی که غرق در آن بودم چیزی باقی نمی‌­ماند. مورچه‌­ای می‌­شوم مانند بقیه مورچه­‌ها که برای گذراندن زمستان به دنبال جمع آوری آذوقه است. به چیز دیگری جز عبور کردن از زمستان فکر نمی‌­کنم. برایم مهم نیست که این عبور کردن از زمستان را به چه قیمتی بدست بیاورم، فقط می­‌خواهم زنده بمانم. به این فکر نمی‌­کنم که اگر از این زمستان عبور کنم چه چیزی نصیبم می­‌شود. آیا ارزش این همه تلاش و تکاپو را دارد؟! گویی زندگی را بی‌پایان می‌­بینم و نمی‌­خواهم قبول کنم زندگی روزی به پایان می­‌رسد.

]]>
https://alirezaefy.ir/%d8%a2%d8%ae%d8%b1%db%8c%d9%86-%d8%b3%d9%86%da%af%d8%b1-%d8%b3%da%a9%d9%88%d8%aa-%d9%86%db%8c%d8%b3%d8%aa%d8%8c-%d8%a8%d8%a7%d9%85-%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%8c-%d8%a8%d8%a7%d9%85/feed/ 0
موجی که تاریکی را می‌شکند https://alirezaefy.ir/%d9%85%d9%88%d8%ac%db%8c-%da%a9%d9%87-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%da%a9%db%8c-%d8%b1%d8%a7-%d9%85%db%8c%e2%80%8c%d8%b4%da%a9%d9%86%d8%af/ https://alirezaefy.ir/%d9%85%d9%88%d8%ac%db%8c-%da%a9%d9%87-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%da%a9%db%8c-%d8%b1%d8%a7-%d9%85%db%8c%e2%80%8c%d8%b4%da%a9%d9%86%d8%af/#respond Sat, 20 Mar 2021 20:23:00 +0000 https://alirezaefy.ir/?p=170 موج­‌ها پی­‌درپی با سرعت ساحل را می‌­نوردند، گویی صخره­‌ها معشوق‌اند و آن­‌ها فرهاد. در این مسیر پر خطر گاهی هم قطارهای خود را می‌­بلعند. عشق چشمان آنان را کور کرده و سیلی‌­های صخره و صدای رفیقان معلق در هوای خود را نمی‌­شنوند. بی­‌خبر از سنگ دل بودن صخره، برای رسیدن به آن لحظه شماری می­‌کنند. وقتی قطره قطره به اطراف پخش می­‌شوند، تازه چشمانشان باز می­‌شود، ولی امان از این ولی‌­ها که همیشه مثل نوش دارو بعد مرگ سهراب فایده­‌ای ندارند. در این لحظه به رفیقان خویش ندا می­‌دهند، ولی گوش شنوایی وجود ندارد که به این نصیحت­‌ها گوش فرا دهد. پس همه مجبور به تجربه هستند. ما هم برای رسیدن به این دنیا همین تلاش‌­ها را کردیم. با این تفاوت که فقط ما به صخره خوردیم. بقیه در حسرت این عشق ماندند. ما فاتح شکست خورده، آنها ناکام پیروز؛ در اصل همه ناراضی. به نظر من فاتح شکست خورده بهتر است از ناکام پیروز است.

گاهی ما احساس می­‌کنیم اگر به دنیا نمی­‌آمدیم خیلی بهتر بود. دنیا را غرق در پلیدی و زشتی می­‌بینیم. دنیا را جای سرد و بی­‌روح می­‌پنداریم. گویا رنج برادر دو قلویی ماست که با ما زاده شده و تا آخر عمر مثل سایه همراه ماست. من این آرزو را از آدم‌­های زیادی شنیده­‌ام. آدم­هایی که همیشه درحال بدگویی دنیا هستند. آن­ها می­‌توانند سال­‌ها درمورد این جهان و مشکلاتش برای ما صحبت کنند و هزاران دلیل و بهانه بگویند که ما را مجاب کنند که این دنیا ارزش زندگی کردن ندارد. اگر به حرف­‌هایشان توجه کنیم و دنیا را از دید آن­ها ببینیم، احتمال دارد که برای ما هم دنیا سرد و تاریک به نظر آید.

تاریکی که ما در اولین لحظات بوجود آمدن­مان درون آن قرار داریم. زندگی که حتی اجازه انتخاب برای شروع آن را نداریم. این محدودیت انتخاب به شروع زندگی خلاصه نمی­‌شود و می­‌تواند در بسیاری از مسائل وجود داشته باشد. این اجبار از صورت و اجزای بدن گرفته و تا محل زندگی و غیره ادامه دارد. دنیایی که ما روی اصول اولیه و شرایط آن هیچگونه حق انتخابی نداریم. این چنین دنیای مگر می‌­تواند بر وفق مراد ما و آنطوری که ما دوست داریم پیش برود. این تازه شروع ماجراست. البته این اتفاقات همه در اوایل زندگی ما می‌­افتد. زمانی که ما هیچگونه احساس و درکی نسبت به اطرافمان نداریم. ما وارد دنیایی شده‌­ایم که در آن هیچ حق انتخابی نداشتیم. اتفاق بدتری که درحال رخ دادن است این است که ما پس از دنیا آمدن قدرت انتخاب پیدا می­‌کنیم، ولی عقل و تفکر ما ناقص است. مسئولیت به ما واگذار می­‌شود بدون آنکه بتوانیم درموردش فکر کنیم و بهترین گزینه را انتخاب کنیم. پس زندگی ما تبدیل به انتخاب­‌هایی می­‌شود که اغلب تحت تاثیر محیط و افراد نزدیک به ما صورت می‌گیرد. به نحوی شخصیت ما با انتخاب‌های خودمان، ولی تحت تاثیر عوامل محیطی شکل می­‌گیرد. این سبک دیگری از اجبار است که با پوشش اختیار، خود را نشان می­‌دهد. همه این عوامل و انتخاب­‌ها دست در دست هم می‌­دهند و شخصیتی با طرز تفکری خاص، اعتقادات، قالب­‌ها و محدودیت­‌های فکری از ما می­‌سازد. حال زمانی فرا می­‌رسد که ما قدرت انتخاب منطقی به همراه درک و تفکر را داریم، ولی اعتقادات گذشته مانع از آزادی فکربی و عملی ما می­‌شوند. به مرور که تفکر ما پخته‌­تر می­‌شود، گذشته و تجربیات آن هم بیشتر می­‌شود و محدودیت­‌های بیشتری را برای ما ایجاد می‌­کند. این روند تا پایان زندگی، ما را در انتخاب­‌هایمان یاری می‌دهد.

وقتی چنین پتانسیل قویی برای توجیه عملکرد ما وجود دارد، به راحتی آن را از دست نمی­‌دهیم. این پتانسیل می‌­تواند در زندگی ما بسیار کمک کننده باشد. وقتی شرایطی برخلاف میل ما به وجود می­‌آید به راحتی می­‌توانیم مقصر را مشخص کنیم. این حرکت باعث می‌شود که ما بتوانیم تصمیمات اشتباه خود را توجیه کنیم. حتی در مواردی می‌­تواند سهل انگاری و عدم تلاش ما را برای رسیدن به موقعیت مناسب را پوشش دهد. این طرز برخورد با مسائل به مرور در ذهن ما جا می‌­گیرد. این اتفاقات می‌تواند مقدماتی برای توجیه مراحل بعدی و اتفاقات آن باشد. با از دست دادن هر مرحله و توجیه آن به وسیله شرایط، مقدمات برای اتفاقات بعدی مهیا می‌­شود. این روند تا جایی پیش می­‌رود که دیگر قابلت تحمل ما را از دست می‌­دهد. این توجیه‌­ها دیگر جوابگوی نیاز ما برای رسیدن به اطمینان خاطر و آرامش نیستند. این شاکی بودن در بندبند وجود ما نفوذ می­‌کنند و حتی موقعیت­‌ها و موفقیت­‌های ما را بی­‌ارزش می­‌کنند. قانع نشدن و میل به بی­نهایت در ما فوران می­‌کند. همیشه این حس را در ما بوجود می‌­آورند که حق ما بیشتر از آن چیزی است که بدست آورده‌­ایم. حس حسرت و نرسیدن به کمال همیشه در ما وجود خواهد داشت. حتی گاهی خودمان دوست داریم به موفقیت نرسیم و ناکام بمانیم، زیرا این ناکام بودن خود می­‌تواند اطمینان ما را به آنچه که به آن باور داریم بیشتر کند. تایید بیشتر این باور ما را به سمت ناکامی در همه مسائل پیش می­‌برد. قدرت لذت بردن از زندگی و درک آن را از ما می­‌گیرد و لحظه به لحظه این حس را به ما القا می‌­کند که ما قربانی بیش نیستیم. قربانی شرایط و محیطی که در آن هستیم و ما را محکوم به ادامه زندگی در این باتلاق می­‌کند. ما تبدیل به آدم‌­هایی می‌­شویم که همیشه در حال شکایت هستند و زندگی برای آن­ها هیچ معنا و مفهومی ندارد، و به پوچی در زندگی می­‌رسند. برای آن­ها درک آدم‌­هایی که برخلاف آن­ها زندگی را نه­‌تنها پوچ نمی­‌بینند بلکه محیط برای رشد و لذت بردن می­‌بینند، بسیار سخت و غیر قابل تصور است. این آدم‌­ها هیچ‌گاه نتوانستند طعم زندگی را بچشند و همیشه احساس نارضایتی می­‌کنند. درصورتی که آدم­‌های دیگر با شرایط یکسان و همین مشکلات توانسته­‌اند از این بحران عبور کنند و آنچان که لیاقت آن را دارند از زندگی لذت ببرند.

همسایه در کمال غفلت باعث آتش‌سوزی خانه خود شده و این آتش‌­سوزی به خانه ما سرایت کرده است. ما می­‌توانیم درخانه بنشینیم و به همسایه بد و بیراه بگوییم و از کار او شکایت کنیم. در دام آتش بیافتیم و البته این را امری غیرقابل کنترل و غیرقابل تغییر ببینیم. یا می‌­توانیم اقدام به نجات خود و دیگران کنیم و درصورت امکان آتش را خاموش کنیم. زندگی ما هم در این دنیا به همین شکل است. اتفاقات از قبل رخ داده‌­اند ولی این ما هستیم که می‌­توانیم اتفاقات آینده را رقم بزنیم. ما می­‌توانیم کنترل امور خود را در دست بگیریم. زندگی مانند یک ماشین هوشمند است که مسیر آن به سمت پرتگاه تنظیم شده است. اگر ما سکان آن را بدست نگیریم، انتهای مسیر مشخص است. ما قدرت این را داریم که کنترل آن را در دست بگیریم و به سمت دلخواه خود تغییر مسیر بدهیم. این کنترل از بیرون اتفاق نمی‌­افتد و کسی نمی‌­تواند از بیرون از ماشین مسیر ما را تغییر دهد. همه این کنترل از درون ماشین اتفاق می‌­افتد.

وقتی ما یک مسابقه فوتبال را تماشا می­‌کنیم. از عملکرد بعضی بازیکنان شکایت می­‌کنیم که چرا در فلان موقعیت فلان کار را انجام نداد. وقتی نوبت به خودمان می­‌شود و به داخل زمین می­‌رویم همان اشتباهات را تکرار می­‌کنیم. هر چیزی در دنیا دارای دو وجه داخلی و بیرونی است. همین دنیایی که ما در آن زندگی می‌­کنیم دارای دو وجه می­‌باشد. در وجه بیرونی، اگر ما عظمت سیاره‌­ها و کهکشان­‌ها را در نظر بگیریم تقریباً هیچ هستیم و حتی تاثیری بر روی جهان هستی نخواهیم داشت. حال اگر از درون به این دنیا نگاه کنیم، ما عنصر اصلی این جهان هستی هستیم و همه‌­ی دنیا برای ما بوجود آمده است. همه کهکشان‌­ها و سیارات بخاطر ما وجود دارند و حول ما می‌­چرخند. با از بین رفتن ما این دنیا دیگر وجود خارجی نخواهد داشت و ارزشی هم ندارد. این ما هستیم که به این جهان ارزش می­‌دهیم. اگر از درون به زندگی نگاه کنیم زندگی را آنچنان تاریک و سیاه نمی‌­بینیم، بلکه زندگی می‌­تواند روشن و شاد باشد. جهان اطراف ما ثابت است و این ذهن ماست که می‌­تواند آنچه را که دوست دارد و بخواهد از آن برداشت کند.

نگاه ما به دنیا می­‌تواند بسیار تاثیر گذار باشد. ما این جهان را تاریک در نظر گرفته­‌ایم. این تاریکی می‌­تواند حتی با نور یک شمع از بین برود. درصورتی که این دنیا، مملو از شمع‌­هایی است که خاموش هستند. امید اولین شمعی است که می‌­تواند روشن شود و به روشن شدن بقیه شمع­‌ها کمک کند. پیدا کردن این شمع­‌ها سخت نیست. ما به راحتی می­‌توانیم انگیزه‌­هایی را برای ادامه پیدا کنیم. اگر به زندگی نگاهی بیاندازیم می­‌بینیم که هر انسانی دلخوشی‌­هایی دارد. دلخوشی‌­هایی که انگیزه و امید را برای ادامه دادن بوجود می­‌آورند. همانطور که گفتیم این دنیا تاریک و سرد است، و این باد سرد همیشه در کمین است که روشنایی شمع‌های ما را از بین ببرد. گاهی قدرت این باد آنچنان زیاد است که شمع­‌هایی که ما روشن کرده‌ایم را خاموش می­‌کند ولی این ما هستیم که باید با هوشیاری و تلاش بیشتر از خاموش شدن شمع‌­ها جلوگیری کنیم و اقدام به روشن کردن شمع­‌های بیشتر کنیم. این فرصت به ما داده شده است که از موقعیتی که نصیب ما شده است بهره ببریم. این دنیا با تمام اتفاقاتش یک نقطه شروع و یک نقطه پایان دارد. این ما هستیم که تصمیم می­‌گیریم در این زمان کوتاه چه بهره‌­ای از آن ببریم. به هرحال این زمان روزی به پایان خواهد رسید و تنها چیزی که قطعیت دارد همین است. تمامی مسائل دیگر دارای عدم قطعیت هستند. ما می­‌توانیم از این فرصت استفاده کنیم و از موقعیتی که به ما رسیده بهره ببریم و یا اینکه دست روی دست بگذاریم. این دست رو دست گذاشتن بدترین نوع برخورد است. ما این موقعیت را داریم که به شمع­‌های بیشتر فکر کنیم و راه را برای روشن کردن بقیه شمع­‌ها باز کنیم یا اینکه همان چند شمع باقی مانده را خاموش کنیم و چیزی که دراختیارمان قرار گرفته را به دور بیاندازیم. ادامه دادن بدون هیچ کاری می‌­تواند خیانتی باشد که ما در قبال خود انجام می‌­دهیم.

زندگی مانند دریاست. همین قدر پهناور، همین قدر خطرناک، همین قدر سخاوتمند، همین قدر … . مشکلات اما مانند موج‌­هایی هستند که همیشه وجود دارند. دریا بدون موج، و زندگی هم بدون مشکلات قابل تصور نیست. این جمله را بارها شنیده‌­ایم که، اگر بدی وجود نداشته باشد، خوبی معنا پیدا نمی­‌کند. زندگی بدون مشکلات هم معنایی ندارد. موج­‌ها از پس یکدیگر می‌­آیند و هیچگاه تمام نمی‌شوند، ولی چیزی که مشخص است قدرت آن­ها یکسان نیست. گاهی دریا کاملاً آرام است و موج‌­ها آنچنان کم هستند که گویی وجود ندارند. گاهی اما، دریا طوفانی است و موج‌­ها می­‌توانند کشتی‌­های بزرگ را غرق کنند. در بیشتر مواقع دریا آرام است. ما در این دریا در حال شنا کردن هستیم. اگر در دریا شنا کرده باشید، می‌­دانید که هر واکنشی نسبت به موج می­‌تواند چه پیامدی داشته باشد. اگر در مقابل موج ایستادگی کنید، موج می‌­تواند ضربه محکمی به شما وارد کند و به شما آسیب برساند. این مثل این است که بخواهید با مشکلات زندگی مقابله کنید. هر مشکل می‌­تواند به شما آسیب برساند و از آنجایی که این موج‌­ها پشت سر هم می­‌آیند بعد از مدتی شما را از پای در خواهند آورد. روش دیگر در مقابله با موج این است که وقتی موج به سمت ما می‌­آید پاها را از سطح زمین جدا کنیم و همراه موج بالا برویم و بعد با آن پایین بیاییم. اگر این حالت را تجربه کرده باشید، متوجه می‌­شوید که نه‌تنها موج به شما آسیبی نمی‌­رساند بلکه از آمدن موج لذت هم می­‌برید و برای آمدن موج­‌های بعدی آمادگی لازم را دارید. این بهترین روش برخورد با مشکلات است. همیشه آمادگی برخورد با مشکلات را داریم و بجای مقابله با آن‌ها، به دنبال راه‌­حل برای رفع‌شان هستیم. روش دیگر دراز کشیدن بر سطح آب است، اینکه نسبت به موج‌­ها بی‌­تفاوت باشیم و حتی آمدن‌شان را حس نکنیم. این روش تا زمانی خوب است که موج­‌ها کوتاه باشند. درصورتی که موج بلندی بیاید می­‌تواند ما را به زیر کشد و به ما آسیب برساند. پس این روش فقط در زمانی کاربرد دارد که بدانیم دریا آرام است و آرام خواهد ماند. چیزی که مشخص است دریا گاهی طوفانی و گاهی آرام است و این ما هستیم که باید نسبت به آن آگاهی داشته باشیم و خود را برای هر شرایطی آماده کنیم تا در زمان طوفانی غرق نشویم.

پ.ن: امروز 30 اسفند است و این آخرین نوشته من در سال 1399 است، نوروز مبارک.

]]>
https://alirezaefy.ir/%d9%85%d9%88%d8%ac%db%8c-%da%a9%d9%87-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%da%a9%db%8c-%d8%b1%d8%a7-%d9%85%db%8c%e2%80%8c%d8%b4%da%a9%d9%86%d8%af/feed/ 0
آزادی، مفهومی که وجودش به معنای نقض خود است! https://alirezaefy.ir/%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af%db%8c%d8%8c-%d9%85%d9%81%d9%87%d9%88%d9%85%db%8c-%da%a9%d9%87-%d9%88%d8%ac%d9%88%d8%af%d8%b4-%d8%a8%d9%87-%d9%85%d8%b9%d9%86%d8%a7%db%8c-%d9%86%d9%82%d8%b6-%d8%ae%d9%88%d8%af/ https://alirezaefy.ir/%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af%db%8c%d8%8c-%d9%85%d9%81%d9%87%d9%88%d9%85%db%8c-%da%a9%d9%87-%d9%88%d8%ac%d9%88%d8%af%d8%b4-%d8%a8%d9%87-%d9%85%d8%b9%d9%86%d8%a7%db%8c-%d9%86%d9%82%d8%b6-%d8%ae%d9%88%d8%af/#respond Thu, 18 Mar 2021 05:31:00 +0000 http://alirezaefy.ir/?p=180 این روزها مطالعه‌ام بیشتر شده، در مقابل نوشتنم کم شده است. زیاد قادر به تحلیل نیستم و فوران کلمات از مغزم مانند گذشته نیست. به نظرم حجم اطلاعات و چیزهایی که می­‌توانم بنویسم زیاد شده است. این امر موجب عدم انتخاب موضوعی برای نوشتن شده است. زمانی که شما یک فیلم دارید، خیلی راحت و بدون هیچ‌گونه معطلی شروع به دیدن آن می­‌کنید. ولی وقتی تعداد زیادی فیلم دارید، شروع به بررسی و انتخاب کردن می­‌کنید. این زمان زیادی را از شما می­‌گیرد. بعد به خود می­‌آیید و می‌بینید بدون اینکه فیلمی ببینید، زمان فیلم دیدن را از دست داده­‌اید. حتی زمانی که فیلم را شروع هم می­‌کنید باز این حس در شما وجود دارد که شاید فیلم خوبی انتخاب نکرده‌اید و می­‌توانستید فیلم بهتری را انتخاب کنید. این قدرت انتخاب‌بیشتر معمولاً به نظر ما خیلی بهتر می‌­آید و حس آزادی ما را مورد توجه قرار می‌­دهد. ولی به این امر توجهی نداریم که انتخاب از بین گزینه­‌های بیشتر چه تاثیری می‌­تواند بر روی ما بگذارد و لذت بهره بردن از انتخاب را از ما بگیرد. چون همیشه شکی را در ما بوجود می‌آورد. یک آزمایش در این باره دیدم. به افراد چند شیرینی پیش‌کش می­‌کردنند و حق داشتند از سه شیرینی یک مورد را انتخاب کنند و اغلب بعد از انتخاب، از انتخاب خود راضی بودند. بعد این آزمایش را با 20 شیرینی مختلف و برداشتن 3 عدد اجرا کردند و نتیجه این بود که اکثر شرکت کننده­‌ها از انتخاب­‌های خود با وجود داشتن حق انتخاب بیشتر که 3 شیرنی بود، راضی نبودند و می­‌گفتند کاش شیرینی دیگری را انتخاب کرده بودیم. در حالت اول حتی تعداد انتخاب‌­ها هم کمتر بود ولی چون تنوع زیاد نبود حس رضایت از انتخاب بوجود می‌­آمد. این یکی از آزمایش­‌هایی است که نشان می‌­دهد تنوع و آزادی کامل نه تنها برای ما بهتر نیست بلکه می­‌تواند از لحاظ رضایت به ما آسیب برساند. این را در یک کتاب خواندم که مردم بعد از داشتن آزادی کامل به چیزهایی روی می‌آورند که برایشان محدودیت ایجاد کند. وجود محدودیت مانند حصاری است که محل و محدوده فعالیت ما را مشخص می‌کند. ما به راحتی می‌­توانیم آن را تحت کنترل خود قرار دهیم. وقتی محیط دارای حصار نباشد و ما بتوانیم به هرجا که دوست داریم برویم آنگاه کنترل محیطی که در آن قرار داریم سخت و حتی غیر قابل ممکن است. از شاخه‌­ای به شاخه دیگر می­‌پریم و همیشه حس خوب نبودن و عدم کنترل و رضایت را حس می‌کنیم. من خودم همیشه به آزادی اعتقاد داشتم و آن را امری غیرقابل معامله می­‌دانستم. مدتی است درمورد آزادی به شک افتاده‌­ام. آزادی همانگونه که می‌­تواند مفید باشد، قابلیت آسیب رساندن هم دارد.

آزادی کلمه‌­ای بسیار پیچیده است که مفهومی برای آن نمی­‌توان در نظر گرفت. این کلمه چندین وجه دارد و می­‌توان از هر زاویه‌ای به آن نگاه کرد. البته همین که بگوییم چندین معنی دارد، داریم آن را محدود می­‌کنیم و آزادی را از آن می‌­گیریم. آزادی مفهومی است که شاید برای یک امری وجود داشته باشد ولی برای چیز دیگری که کنار آن قرار می‌­گیرد، وجود نداشته باشد. مثلا اگر شما آزاد باشید هر صدایی را تولید کنید، باعث می­‌شود من آزادی خود را در داشتن آرامش و سکوت از دست بدهم. این دو در مقابل یکدیگر قرار دارند و آزادی هرکدام باعث محدود کردن دیگری و عدم آزادی آن می­‌شود. پس آزادی خود آزاد نیست و محدود می‌­شود. چگونه می­‌توان چیزی که ماهیت خود را نمی­‌تواند اجرا کند را توضیح دهیم؟! چرا همه به دنبال آن هستند و از نداشتن آن رنج می‌­برند و البته وقتی به آن دست پیدا می‌­کنند بیشتر نگران می‌­شوند و رنج بیشتری را تحمل می­‌کنند؟!

از لحاظ منطقی آزادی در این خلاصه می­‌شود که ما کاری را که دوست داریم انجام بدهیم، آن هم به شرطی که عواقب کار ما کسی را محدود نکند. می‌توانیم خودمان را جای اشخاص رو به رو گذاشته و از دید آن‌ها به مسئله نگاه کنیم. درصورتی که آسیبی به آن‌ها نرسد، انجام دهیم. از لحاظ احساسی هم می‌­توان به آزادی نگاه کرد. در درون ما آزادی و محدودیت در مقابل یکدیگر قرار می‌گیرند. گاهی ذهن عواقب کار را پیش­بینی می­‌کند و از انجام آن عمل جلوگیری می‌­کند. این یعنی حق آزادی را از خود گرفته­‌ایم. باید بسنجیم که عواقب تا چه اندازه می‌­تواند اثر گذار باشد. اینکه واقعاً خطرناک است یا فقط ساخته ذهن ما هستند و از تنبلی و عدم ریسک ما سرچشمه می‌گیرند. پس باید بین آزادی و محدودیت انتخاب آگاهانه انجام دهیم تا همیشه حس رضایت از خود و آزادی در ما وجود داشته باشد.

]]>
https://alirezaefy.ir/%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af%db%8c%d8%8c-%d9%85%d9%81%d9%87%d9%88%d9%85%db%8c-%da%a9%d9%87-%d9%88%d8%ac%d9%88%d8%af%d8%b4-%d8%a8%d9%87-%d9%85%d8%b9%d9%86%d8%a7%db%8c-%d9%86%d9%82%d8%b6-%d8%ae%d9%88%d8%af/feed/ 0
نوشتن چگونه می­‌تواند ذهن ما را خالی و آزاد کند؟! https://alirezaefy.ir/%d9%86%d9%88%d8%b4%d8%aa%d9%86-%da%86%da%af%d9%88%d9%86%d9%87-%d9%85%db%8c%e2%80%8c%d8%aa%d9%88%d8%a7%d9%86%d8%af-%d8%b0%d9%87%d9%86-%d9%85%d8%a7-%d8%b1%d8%a7-%d8%ae%d8%a7%d9%84%db%8c-%d9%88/ https://alirezaefy.ir/%d9%86%d9%88%d8%b4%d8%aa%d9%86-%da%86%da%af%d9%88%d9%86%d9%87-%d9%85%db%8c%e2%80%8c%d8%aa%d9%88%d8%a7%d9%86%d8%af-%d8%b0%d9%87%d9%86-%d9%85%d8%a7-%d8%b1%d8%a7-%d8%ae%d8%a7%d9%84%db%8c-%d9%88/#respond Sat, 27 Feb 2021 05:15:00 +0000 https://alirezaefy.ir/?p=139 نوشتن چگونه می­‌تواند ذهن ما را خالی و آزاد کند؟! این سوالی هست که پاسخ دادن به آن کمک می‌کند خیلی بهتر و بیشتر به اهمیت نوشتن پی ببریم. در این مقاله سعی می‌کنیم پاسخ ساده و جامعی در این باره ارائه دهیم.

ما هر روز با دنیای بیرون از خود در تعامل هستیم. این تعامل به شکل‌های مختلفی رخ می‌دهد. از طریق گفت و گو با دیگران، مطالعه‌ی کتاب، گشت گذار در طبیعت یا محیط اطراف، دیدن فیلم، ارتباط با دیگران و… اتفاق می‌افتد. این اتفاقات باتوجه به اینکه چقدر برای ما اهمیت داشته باشند، قسمتی از ذهن ما را به خود مشغول می‌کنند. بعضی اتفاقات می‌توانند بسیار بی‌اهمیت و گذرا باشند و حتی بعد از گذشت آن هیچ چیزی درمورد آن در خاطر ما باقی نماند. اما گاهی بعضی از اتفاقات چنان برای ما اهمیت پیدا می‌کنند که می‌توانند روزها و حتی هفته‌ها یا ماه‌ها باقی بمانند و ذهن ما را به خود مشغول کنند. وقتی ما به موضوعی فکر می­‌کنیم. اولین اتفاقی که صورت می‌گیرد این است که، اطلاعات اولیه در مورد آن موضوع وارد ذهن ما می­‌شوند. در اقدام بعدی ذهن شروع به پردازش آن اطلاعات برای رسیدن به نتیجه مطلوب می‌کند. اگر آن موضوع ابعاد کوچکی داشته باشد، ذهن ما این پردازش را به خوبی انجام می‌‌دهد و نتیجه را اعلام می‌کند. ولی زمانی که موضوع کمی پیچیده باشد، این اتفاق رخ نمی‌دهد و ذهن ما برای دریافت اطلاعات بیشتر و پردازش آن‌ها با مشکل مواجه می‌شود. شبیه کامپیوتری که بیش از ظرفیتش کار کند، دیگر قادر به پردازش نخواهد بود و اصطلاحاً هنگ می‌کند. مشکل اینجاست که ذهن ما نمی­‌تواند مابقی اطلاعات را دریافت کند، چون حجم و ظرفیت آن پر شده است. در نتیجه این فکر در ذهن ما حل نمی‌­شود و باقی می­‌ماند. وقتی در بازه زمانی دیگر دوباره به این موضوع فکر می­‌کنیم. دوباره همین اطلاعات قدیمی در ذهن ما وارد می‌­شوند. و دوباره مشکلات قبلی که ناشی از عدم وجود حافظه کافی است بوجود می­‌آید و این مسئله باز هم بدون اینکه تغییری کند، و یا حل شود باقی می‌­ماند. فقط ممکن است مقدار ناچیزی پیشرفت کند. در عوض ذهن و فکر ما را بیشتر از پیش مشغول خود می­‌کند و در شرایط مختلف به ما یادآوری می‌­کند که مسئله­‌ی حل نشده‌­ای وجود دارد و باید برای حل آن وقت بگذاری، درصورتی که ما امیدی به حل این مشکل از این طریق نداریم، ولی ذهن این را قبول نمی‌­کند و با تکرار چند باره مسئله حجم بیشتری از ذهن را درگیر خود می‌کند. حال وقتی ما شروع به نوشتن یک موضوع و مسئله می‌کنیم. خیلی زود اطلاعات اولیه‌ای که همیشه در ذهن ما درمورد آن موضوع وجود داشته و چندین بار هم درباره آن‌ها تفکر کردیم به روی کاغذ می‌آید. وقتی این مسائل از ذهن ما به کاغذ انتقال داده می‌شوند، فضا برای اطلاعات بیشتر در ذهن ما باز می‌شود و ذهن شروع به استخراج اطلاعاتی می‌کند که در لایه زیرین قرار گرفته است. اطلاعاتی با اهمیت که هیچگاه فرصت فکر کردن و تحلیل آن‌ها وجود نداشته است. قسمت جالب ماجرا اینجاست که این اطلاعات و تحلیل‌های آن، به سرعت به کاغذ انتقال داده می‌شود و فضا را برای استخراج اطلاعات لایه‌های پایین‌تر باز می‌گذارد. این عمل تا جایی ادامه پیدا می‌کند که دیگر هیچ اطلاعاتی برای استخراج وجود ندارد و ذهن ما از این مسئله و موضوع کاملا خالی و تهی می‌شود. این عمل باعث می‌شود یکبار تمام اطلاعتی که در این مورد داشتیم را بازخوانی کنیم و این بار ذهن ما قادر به پردازش براساس تمامی اطلاعات موجود می‌باشد. نتیجه‌ای که از این روش رخ می‌دهد می‌تواند قابل اطمینان‌ترین نتیجه را به ارمغان بیاورد.

بسیار شنیده‌ایم که درد دل کردن می‌تواند آدم را سبک کند و به آرامش برساند. این عمل هم مشابه نوشتن است. وقتی موضوعی شما را ناراحت می‌کند بارها در مورد آن می‌اندیشید ولی هیچ وقت در ذهنتان قادر به فکر کردن در مورد همه جوانب آن موضوع نیستید. لذا با بیان آن برای دیگران، همه جوانب را استخراج می‌کنید و یکپارچه سازی را انجام می‌دهید. ذهن شما از آن نگرانی و ناراحتی کامل تخلیه می‌شود و به آرامش و حس سبکی دست پیدا می‌کنید. تفاوتی که در این روش وجود دارد این است که، شخصی باید برای گوش دادن به حرف‌های شما وجود داشته باشد. با این شرط که از قضاوت کردن شما بپرهیزد و اینکه شما با او برای بیان حرف‌هایتان راحت باشید و نیاز به خودسانسوری و پنهان کردن بعضی اطلاعات نباشید.

ذهن ما مانند یک باغ بزرگ است. در این باغ انواع ایده‌ها و تفکرات وجود دارد. درختان مانند ایده‌ها و تفکرات اصلی هستند که زندگی ما براساس آن‌ها پیش می‌رود. بوته و گل‌ها مانند تفکرات کوچک و خلاق هستند که به ما شادابی و طراوت می‌دهند. دسته سوم علف‌های هرز هستند که علاوه بر اینکه ثمری ندارند بلکه فضا و همچنین آب و تغذیه دیگر گیاهان را تحت تاثیر قرار می‌دهند و جلوی رشد آن‌ها را می‌گیرند. پس ما نیاز داریم که هر از چندگاهی به این باغ نگاهی بیندازیم و دست به اصلاح و از بین بردن علف‌­های هرز آن بزنیم. این علف‌ها همان افکار کوچک و بی‌­اهمیتی هستند که در ذهن ما حل نشده باقی مانده‌اند. پس با ازبین بردن این علف‌ها می‌توانیم فضا را برای رشد و پرورش افکار و مسائل مهم­تر باز کنیم.

در آخر اینکه همیشه و در هر جایی که به مشکل برخوردین و نتوانستید آن مشکل را حل کنید، و یا ذهنتان انقدر مشغول شد که تمرکز خود را از دست دادید، شروع به نوشتن کنید. تمرین روزانه و نوشتن یک صفحه در روز مثل بررسی و از بین بردن روزانه علاف‌های هرز باغ می‌باشد. همچنین این عمل می‌تواند برای پردازش بهتر تصمیمات روزانه و زندگی کمک شایانی انجام دهد.

]]>
https://alirezaefy.ir/%d9%86%d9%88%d8%b4%d8%aa%d9%86-%da%86%da%af%d9%88%d9%86%d9%87-%d9%85%db%8c%e2%80%8c%d8%aa%d9%88%d8%a7%d9%86%d8%af-%d8%b0%d9%87%d9%86-%d9%85%d8%a7-%d8%b1%d8%a7-%d8%ae%d8%a7%d9%84%db%8c-%d9%88/feed/ 0
شطرنج فقط یک بازی و سرگرمی نیست! https://alirezaefy.ir/%d8%b4%d8%b7%d8%b1%d9%86%d8%ac-%d9%81%d9%82%d8%b7-%db%8c%da%a9-%d8%a8%d8%a7%d8%b2%db%8c-%d9%88-%d8%b3%d8%b1%da%af%d8%b1%d9%85%db%8c-%d9%86%db%8c%d8%b3%d8%aa/ https://alirezaefy.ir/%d8%b4%d8%b7%d8%b1%d9%86%d8%ac-%d9%81%d9%82%d8%b7-%db%8c%da%a9-%d8%a8%d8%a7%d8%b2%db%8c-%d9%88-%d8%b3%d8%b1%da%af%d8%b1%d9%85%db%8c-%d9%86%db%8c%d8%b3%d8%aa/#respond Wed, 17 Feb 2021 18:07:00 +0000 https://alirezaefy.ir/?p=151 شطرنج برای من الهامی از زندگی است. یک دست بازی کنم تا ذهنم برای بیان این مطلب باز شود؛ برگشتم و آماد‌ه‌ام برای بیان این مطلب. بازی خوبی بود. بعد از بازی تحلیل آن را هم نگاه کردم و لذتش را دو چندان کرد. از خوبی­‌های شطرنج این است که درس­‌های زیادی به ما می‌دهد. درس­‌هایی که اگر بخواهیم با تجربه بدست بیاوریم، بدون هزینه نیست. ابتدایی‌ترین چیزی که می‌تواند به ما یاد بدهد، تعامل با دنیای بیرون است. اولین استراتژی ما در زندگی روزمره باید تحلیل شرایط و تفکر و تامل درمورد مسائل پیش رو، و سپس انجام واکنش مناسب باشد. باتوجه به شرایط ممکن است گاهی نیاز به خلاقیت داشته باشیم و گاهی نیاز هست صبر کنیم و واکنش زندگی را ببینیم و بعد تصمیم گیری کنیم. در اول بازی خلاقیت با ما هست که زندگیت را بر چه مبنایی شروع کنیم و این همان قالب اولیه است که شامل اعتقادات، اخلاق، اصول و … می‌باشد. به تدریج قالب اولیه ما ساخته می‌شود. قدرت خلاقیت ما تحلیل می‌رود. حتی ممکن است آن را از دست دهیم. زندگی بر اساس حرکت‌های اولیه ما و به تبع آن شرایطی که برای خود ساخته‌ایم پیش می‌­رود. همیشه باید به فکر اندوخته‌های خود باشیم و نیم نگاهی برای بدست آوردن دارایی‌‌های بیشتر داشته باشیم. اولین هدف حفظ مهره‌ها می‌باشد. اینکه هیچ مهره‌ای را به راحتی و بدون حذف مهرهای حریف از دست ندهیم. برای هرکدام پشتوانه‌­ای قرار دهیم. این باعث می‌شود که ما همیشه شرایط برابر را حفظ کنیم. یک حرکت اشتباه می­‌تواند برای ما خیلی گران تمام شود و ما را از موضع برابر خارج کند و کفه ترازو را به سمت حریف سنگین کند. در این مواقع باید صبر پیشه کرد و استراتژی را تغییر داد. نباید عجولانه تصمیم گرفت و به فکر انتقام بود. شکیبایی کلید موفقیت است. در این شرایط تصمیمات عجولانه و هیجانی می‌­تواند کار دست ما بدهد و باعث بدتر شدن اوضاع شود. زندگی هم خالی از این اشتباه نیست. ما معمولاً اشتباه‌های خودمان را قبول نمی‌کنیم و آن‌ها را به اسم بدشانسی، بد بیاری و… نام‌گذاری می‌کنیم. تصمیمات عجولانه و هیجانی، و غفلت از صبر و شکیبایی باعث می‌شود که بدبیاری پشت بدبیاری بوجود بیاید و ما فکر کنیم که کل کائنات با ما سر جنگ دارند. در اصل این خودمان هستیم که با تصمیم اشتباه و بدون فکر مسبب اتفاقات ناگوار بعدی هستیم. نمی‌­توانیم به قول معروف خودمان را جمع کنیم و با فکر باز تصمیم به حرکت‌­های بعدی بگیریم. شطرنج هم به همین صورت پیش می­‌رود با تصمیم­‌های عجولانه مهره‌­های بیشتری را از دست می‌دهیم. چیزی که همیشه باید در این شرایط به یادمان باشد این است که، اول باید یک نفس عمیق بکشیم و ذهن را از گذشته و آینده و انتقام خالی کنیم و سپس استراتژی خود را عوض کنیم. گاهی ممکن است خوشانس باشیم و حرکت مناسبی را انجام دهیم که باعث پیش افتادن ما شود. این شادی ممکن است بخاطر عدم تمرکز، زودگذر باشد. اگر ما را به سمت غرور بکشاند می‌تواند اوضاع دست‌خوش تغییر شود. در حال رسیدن به پیروزی هستیم و عطش رسیدن به پیروزی و موفقیت، غفلت ایجاد می‌کند و قدرت تفکر و حفظ استراتژی را از ما می‌گیرد. با یک حرکت اشتباه آنچه که اندوخته‌­ایم، از دست رفته می‌بینیم. در زندگی همیشه باید میانه‌روی را پیش بگیریم و از غرور و هیجان جلوگیری کنیم. گاهی در شطرنج برای بدست آوردن پیروزی باید ریسک کرد. ممکن است چند مهره را فدا کنیم، ولی این فداکاری باید به قیمت پیروزی نهایی تمام شود. اگر یک اتفاق ناخواسته و یا یک پیش‌بینی از قلم جا بماند، دیگر راه بازگشتی وجود نخواهد داشت. این همان ریسک‌­هایی هست که در زندگی انجام می­‌دهیم. گاهی همه چیز را برای رسیدن به هدفی صرف می­‌کنیم ولی پیش‌­بینی نادرست، کل آینده و زندگیمان را تحت تاثیر قرار می‌دهد. اگر این استراتژی به ثمر بنشیند، بسیار دلنشین­‌تر است. چون به هدف که می­‌خواستیم رسیدیم، آن هم با وجود تمام خطر و ریسکی که به دنبال آن بود. وقتی به آن می‌اندیشیم، تمام گذشته و فداکاری‌ها برای ما لذت بخش و شیرین است. من خودم این چنین بردی را به بردهای معمولی ترجیح می­‌دهم. نکته دیگر که بیان آن خالی از لطف نیست این است که، وجود عناصری است که به نظر اهمیتی ندارند ولی اگر پرورش داده شوند می­‌توانند ما را به جایگاه بالاتری ببرند. مثل سربازهایی که با وجود کم اهمیت بودن هم می­‌توانند به عنوان پشتیبان استفاده شوند و هم اگر به مرحله آخر از بلوغ برسند تبدیل به برگ برنده ­ما می­‌شوند. برای من شطرنج الهامی از زندگی است. آن را به زندگی شبیه می­‌بینم و گویا با هر بار بازی کردن، تجربه جدیدی در زندگی نصیب من می‌شود.

]]>
https://alirezaefy.ir/%d8%b4%d8%b7%d8%b1%d9%86%d8%ac-%d9%81%d9%82%d8%b7-%db%8c%da%a9-%d8%a8%d8%a7%d8%b2%db%8c-%d9%88-%d8%b3%d8%b1%da%af%d8%b1%d9%85%db%8c-%d9%86%db%8c%d8%b3%d8%aa/feed/ 0